ساغـــــــــــر ...

من هر روز

جاده ها را طی میکنم

با هر طلوع راه میروم

با هر غروب

جاده مرا به خانه می رساند

وآسمان نیز....

 

ساغـــــــــــر ......

هر بار که خواب از چشمم می گریزد

احساس میکنم که

صدایم میزند

ناتور شبگرد این شهر

و میگوید

ای بی خبر از خود

کجایی ؟

ساغـــــــــــر ......

نه سرد است

نه باران می بارد

فقط در کوچه سکوت است

و جای پای عابرانی که

گذر کرده اند و

حالا قابی بر دیوارند

وباد که جای پایشان را

هر روز جارو میزند

ساغـــــــــــر ......

گاهی دلم میخواهد  همه حال و هواها را  به هم پیوندبزنم و در مدار هرچه مرا  به رویا میکشاند بچرخم و با دستانم همه ی گلها را نوازش کنم ببویم تا عطرشان  مرا دور کند ازاندوهی قلبم را میگیرد   ساغـــــــــــر ......ادامه مطلب

باد در گیسویم می پیچد و باران هم ریز ریز می بارد من هم آرام آرام قدم میزنم حس خوبی است برای خودم گل خریده ام بگذار دیوانگی باشد اگر گل را به مویم سنجاق کنم و تمام خیابان را بدوم حس خوبی دارم   ساغـــــــــــر ......ادامه مطلب

به رخت آویز 

آویخته ام تمام اندوهم را 

 در دورترین 

زاویه دنیا گذاشته ام

تن پوشی از جنس آرامش

در آبی ترین رنگ

به تن دارم

 

 

ساغـــــــــــر ......

این قهوه های تلخ

 خنکای شب های این شهر

بوی نخلستان و خاک خیس

و این پنجره و 

گلدان من

دفتر های شعر نانوشته

جایی پر از حس خواب

فقط یک  زمستان  کم دارد

 

 

ساغـــــــــــر ......

شانه به شانه 

با من قدم میزند 

موهایم را شانه میزند

دستم را میگیرد

مرا میبرد 

با من میخندد و میگرید

همیشه هوایم را دارد 

 

ساغـــــــــــر ......

این شاید و بایدها را کنار بگذار بیا سر همان قرار راس ساعت دلتنگی چه فرقی میکند  کجا باشد چون باز هم  من شیطان در جلدم میرود نمی آیم و تو مثل همیشه  بیشتر دوستم داری     ساغـــــــــــر ......ادامه مطلب

سیب ها را چیده ام 

زیر یک پنجره 

مربای سیب

بوی مادرم  مرا عاشق میکند

دروغ بود

سیب مرا از بهشت بیرون نراند

مادرم بوی سیب میدهد

ساغـــــــــــر ......